ایران شناسی
7252
به قلم دامنه. به نام خدا
۱. جمشید بهتدریج خودبین و ناسپاس به یزدان شد. و همچون فرعون، خود را جهانآفرین» خواند. ضحّاک فرصت را غنیمت شمرد و بپا خاست. جمشید گریخت. ضحّاک، جمشید را بهچنگ آورد و با ارّه دونیم کرد.
ضحّاک مار به دوش
۲. ضحّاک، سپس خود در مقام پادشاهی، چنان ستمگر شد که حتی برای دو مار دو دوشش، مغز دو انسان را هر روز میشکافت تا خورشت و غذای مار سازد.
۳. مردی فرودست و گوژپشت و دادخواه بهقیام بلند شد و از چرمِ روپوشِ آهنگریِ خود، درفشی برافراشت و بر ضد ضحّاک، فریادِ حقّ برآورد. پشتِ فریاد و غریو غیوریِ کاوه، یک ملت ستمدیده، یکسره خیزش شد. خیزشی که ندای مردمِ کوی و برزن بود، و جنبشی دادخواهانه به راه یزدان. و به سرودهی فردوسی:
خروشان همی رفت نیزه بهدست
که ای نامدارانِ یزدانپرست
و سلحشورانه داد بر بیداد، سر داد:
نخواهیم برگاهِ ضحّاک را
مَر آن اِژدها دوشِ ناپاک را
نکته بگویم:
محو ستمگر ناپاک، به دست ستمدیدگان پاک، همیشه مقدس و محترم بوده است. جهان، همیشه ضحّاکپرور و کاوهپرور بوده و هست. و کاوهها، هرگز با ضحّاکها مساوی و برابر نیستند. برابریخواه، همواره علیهی نابرابریها، چون کاوهی دادخواه، آرمانی برای فریاد دارد و چرمی برای درفش و حقی برای گرفتن. فرودست، علیهی فرادست است، نه زیردستِ فرادست. این آموزه، درس مکتب اسلام و فرهنگ دیرین ایران است. والسّلام.
درباره این سایت